شناخت وابسته به بدن (Embodied Cognition)
ادبیات علوم شناختی دیرزمانی نیست که به زبان پارسی وارد شده است و همانطور که در نوشته های پیشین اشاره کردم، سیر آن، در نیمه دوم قرن بیستم با نظریه های محاسباتی آغاز شد. هر چند ریشه های آن به یک اعتبار به اواخر قرن نوزدهم – اوایل قرن بیستم، و ظهور ریاضیدانان-فیلسوفانی چون فرگه، راسل، وایتهد، هیلبرت، پیانو، ویتگنشتاین، کارنپ، گودل، تارسکی، و سرانجام تورینگ بر می گردد و به اعتباری دیگر، به یونان باستان و آرای شگرف فیثاغورث، پارمنیدس، افلاطون، ارسطو، اقلیدوس که پروژه آکسیوماتیزه و حسابی کردن ذهن منتهای آرمانشان بود. با اینکه از نظریه محاسباتی ذهن زیاد نمی گذرد ولی هم اکنون به نام «نظریه کلاسیک علوم شناختی» خوانده می شود. رقیب این دیدگاه، نظریه پیوندگرایی (شبکه های عصبی مصنوعی) است که راملهارت و مک کله لند، مانیفست این دیدگاه را در سال ۱۹۸۶ با عنوان «پردازش توزیع شده موازی: کاوش هایی در میکرواستراکچر شناخت»- انتشارات ام آی تی ارائه دادند و مجادله محاسبه گرایان و پیوندگرایان به مثابه دو دیدگاه رقیب و بدیل درباره «معماری ذهن و شناخت» شکل گرفت که یکی از فصول جذاب رشته علوم شناختی است که هنوز ادامه دارد.
از دهه هشتاد میلادی به این سو، در کنار صورت بندی و بسط آرا و پژوهش های این دو جریان قدرتمند، روندی شکل گرفت که “ریک گروش” آن را «ضدانقلاب شناختی» (Cognitive Counter-revolution) خوانده است. این روند دو نماینده دارد که «شناخت وابسته به بدن» و «نظریه سیستم های پویا» (Dynamical systems Theory) نام گرفته اند. نوشته حاضر به منظور آشنایی اجمالی با «شناخت وابسته به بدن» تنظیم شده است و سه مقاله برای آگاهی تفصیلی پیوست می گردد.
دیدگاه های مسلط در فلسفه ذهن و علوم شناختی، در روند فهم ماهیت ذهن و شناخت، بدن را به مثابه امری پیرامونی درنظر می گیرند. دیدگاه «شناخت وابسته به بدن» این گرایش مسلط را یک خطای اساسی و جدی قلمداد می کند. «شناخت وابسته به بدن»، برنامه پژوهشی رو به رشدی در علوم شناختی است که نه تنها بر نقش سازنده و شکل دهنده بدن بر شناخت، بلکه بر نقش محیط فرد نیز بر روند رشد فرآیندهای شناختی تأکید دارد. دانشمندان علوم شناختی، روانشناسان، فیلسوفان، و پژوهشگران هوش مصنوعی که در حوزه «شناخت وابسته به بدن» و «ذهن وابسته به بدن» پژوهش می کنند، دلیل می آورند که بسیاری از جنبه های شناخت انسانی به واسطه ویژگی های بدن متمایز از مغز، شکل می گیرد. ویژگی های شناخت، سازه های ذهنی سطوح عالی (مانند مفاهیم یا مقولات) و عملکرد آدمی بر تکالیف شناختی (مانند استدلال یا قضاوت) را شامل می شود. ویژگی های بدن، سیستم حرکتی، سیستم ادراکی، تعاملات بدن با محیط (موقعیت جای گرفتگی = Situatedness) و مفروضه های هستی شناختی درباره جهانی که بدن و مغز را می سازد، را شامل می شود.
تز «ذهن وابسته به بدن» دیگر نظریه های علوم شناختی مانند شناخت گرایی، محاسبه گرایی و دوگانه انگاری دکارتی را به چالش می کشد. و بسیار به دیدگاهایی چون «ذهن گسترده» (Extended Mind)، «شناخت موقعیت جای گرفته» (Situated Cognition)، و «عاملیت گرایی» (Enactivism) قرابت دارد. روایت مدرن «ذهن وابسته به بدن» بر بینش هایی مبتنی است که از تحقیقات اخیر در روانشناسی، زبان شناسی، علوم شناختی، سیستم های پویا، هوش مصنوعی، روباتیک و نوروبیولوژی الهام گرفته است. به طور خلاصه، شناخت وابسته به بدن، نظامی از نظریه و پژوهش ها است که بررسی می کند بدن ما و محیطی که در آن عمل می کنیم، بر ساختار شناخت و دانش ما چه تأثیری گذارده است و چه مفاهیم، مقولات، استدلال ها و قضاوت هایی، از این رهگذر وارد ذهن و ذهنیت ما شده است.
نکته آخر، همانطور که اشاره شد کل ادبیات این زمینه جدید است. واژه ها در خود زبان انگلیسی غریب و برساخته شده اند. در نتیجه معادل های پارسی آن نیز خوش آهنگ و آشنا نیستند. خواندن مقاله های پیوست به زبان اصلی، می تواند این نقیصه را رفع کند.
پسورد فایل : ندارد گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.