گروه درمانی اگزیستانسیال
این رویکرد، واکنش در برابر پوزیتویسم قرن نوزدهم بود که توهم دانش مطلق را داشت. اگزیستانسیالیزم بر این باور است که دانش ما به موقعیت بشری محدود است واقعیت بنیادین در مورد آدمی، واقعیت های ذهنی است. اینکه شخصی زندگی می کند و می میرد، بدون آنکه بفهمد چرا.
گروه درمانی به فرد کمک می کند تا به نحو سازنده با واقعیت هایی که مشخصه قلمرو جهان انسانی است، نزدیک شود و آنها را به جای انکار تصدیق کند. این واقعیت ها عبارتند از رنج کشیدن، مرگ، انزوای بنیادین، بی معنایی که یاسپرس این واقعیت ها را «وضعیت های مرزی» می خواند . تاکید بر حذف بیماری یا فراهم سازی شفا نیست بلکه ارائه کاوشی است که به رشد منتهی می شود.
درمانگران مختلف ممکن است این دیدگاه فلسفی را انتخاب کنند. مطابق این دیدگاه، رضایت از زندگی با انکار واقعیت های فوق از کف می رود . گریز ناپذیری مرگ، دردزا است افراد قصد انکار و فراموشی دارند. چنین اجتنابی به نگرانی می انجامد. پذیرش وضعیت های مرزی یاسپرس به معنی پایان انکار است.
در گروه درمانی، فرد می خواهد بر احساس گناه وجودی و بیگانگی از خود فائق بیابد و به معنای زندگی دست یابد. درمانگر باید اصیل و صادق باشد. خنثی بودن و فاصله گرفتن در این شیوه درمان جایی ندارد. درمانگر اجازه می دهد مراجع با مسایل یکسان روبرو شود. خود آشکارسازی درمانگر، اگر به نیازهای گروه خدمت کند، پذیرفته می شود . قصد، یافتن معنا در تجربه خود نیست بلکه آفرینش معنای فردی خود می باشد. جوَ گروه درمانی اجازه می دهد تا اعضاء آن عناصر تجربه را دریابند که ذاتی شرایط انسانی است فهرست فرانکل از این شرایط عبارت است از تناهی، تنهایی، گناه، و مسوولیت پذیری.
تناهی یعنی از مرگ، گریزی نیست. مرگ، پایان زندگی نیست بلکه به مثابه یک امکان همیشه فرارو ماست. مرگ تجربه ای در زندگی نیست بلکه پایان تجربه ها است. مرگ دیگری، تجربه می شود و مرگ خویشتن، ورطه ای است که زیر پاهای ما، دهان گشوده است و درگروه درمانی به این امر فروکاهش می یابد که گروه، زمان محدود دارد و وقتی افراد گروه را ترک کردند دیگر امکان بازگشت ندارند. این الگویی از کل زندگی است. تنهایی یعنی اینکه درون تجربه خود گرفتاریم و شناخت دیگری همیشه ناتمام است. آدمیان تنها پنجره های کوچکی دارند که از مغاک خویش به بیرون دزدانه نگاهی می اندازند. در گروه یاد می گیریم چگونه در عین تصدیق تنهایی بنیادین با دیگری ارتباط برقرار کنیم. گناه وجودی، آگاهی از اینکه هیچ طرحی کامل نیست چه در ارتباط با دیگری، چه در تعقیب اهداف خود، هرگز پایان نمی گیریم، فرد همواره طرح ناتمامی است واقعیت فرد، فرا افکندن است و در یک وضع نابهنگام خواهد مرد و از این جهت است که مرگ، واپسین امکان ماست. گناه و ناامیدی از این وضع، نتیجه می شود مسوولیت پذیری، اعضا تصدیق می کنند روابطی که آنها بدان دست می یابند ساخته خودشان است و می تواند به شیوه های مثبت و سازنده نیز شکل بگیرد . آدمی در انتخاب، آزاد است و نسبت به نتایج، مسوول. به طور خلاصه، در گروه درمانی وجودی گرا، افراد یاد می گیرند با وضعیت های مرزی کنار آیند و بر بی معنایی زندگی و گریزناپذیری مرگ، از طریق تصدیق آنها فائق آیند.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.