شواهد نظریه پیمانه ای ذهن
بحث درباره معماری ذهن این است که ذهن یک سیستم واحد پردازنده اطلاعات است یا اینکه پیکربندی یا معماری آن مدولار است یعنی ذهن از چندین واحد پردازنده اطلاعات و مستقل از هم تشکیل شده است. برای تقریب به ذهن رایانه را در نظر بگیرید که پیکر بندی اش قطعه قطعه است شما می توانید بر مبنای قطعات انتخابی متفاوت، رایانه های با قدرت پردازشی متفاوت بسازید. مثلا قطعه مربوط به پردازش و نمایش تصاویر را با قدرت بسیار بالاتر انتخاب کنید و یا اگر چندان با پردازش تصویر سروکار ندارید این بخش را ضعیف تر انتخاب کنید. کار مربوط به پردازش تصاویر نه در دسترس سایر واحدها است و نه درونداد سایر بخش ها در این واحد نفوذ دارد. فودور چنین تصویری از ذهن دارد. پیمانه های ذهنی، تک حوزه ای هستند و فقط به داده های محدود و مختص خود مقید می باشند. مثلا نظام ادراک بینایی فقط نسبت به اطلاعات بینایی حساس است و این نوع اطلاعات را پردازش می کند. اطلاعات پیمانه های ذهنی، کپسول بندی شده اند. پیمانه ها به سایر اطلاعاتی که در اختیار ارگانیسم قرار دارد، دسترسی ندارند و نظام شناختی فرد نیز توانایی دسترسی به اطلاعات و فرآیندهایی را که درون پیمانه ها رخ می دهد، ندارد. به بیان دیگر، پیمانه ها از نظر شناختی، نفوذ ناپذیرند. فودور مثالی مطرح می سازد که اگر کسی انگشتش را طوری به طرف چشم شما بیاورد که انگار می خواهد آن را در چشمان شما فرو کند، حتی اگر مطمئن باشید که هرگز این کار را نمی کند، باز هم واکنش غیرارادی پلک زدن را نشان می دهید. عملکرد پیمانه ها نیز مستقل از باورهای فرد و شبیه بازتاب است. ما می توانیم به چیزی بیندیشیم اما نمی توانیم تصمیم بگیریم چیزی را ببینیم یا صدایی را که وجود دارد، نشنویم. به محض اینکه چشم می گشاییم ، می بینیم و وقتی صدایی است، آن را می شنویم. اجازه بدهید با ذکر مثالی مفهوم پیمانه ها را روشن تر سازم. فرض کنید من وارد مطب شما بشوم و بگویم “دکتر زیر میزت یک ببر خوابیده است.” شما گفته مرا به سرعت می شنوید. درک ساختار گرامری این جمله آن قدر سریع اتفاق می افتد که شما هیچ نیازی به تلاش ذهنی برای درک آن احساس نمی کنید (مدول زبان) ، حتی نمی توانید این جمله را نشنوید یا درک نکنید اما اینکه باور کنید زیر میز یک ببر خفته است یا خیر، از یکسو به تجربیات گذشته شما در مورد منبع پیام وابسته است و از طرف دیگر به آنچه در مقابل چشمان خود زیر میز می بینید. بعلاوه باور به این موضوع به یکسری اطلاعات دیگر درباره ببرها، محل زندگی آنها و امکان حضور ببر در مطب و به طور کلی به اطلاعاتی درباره جهان بستگی دارد. در این مثال، شنیدن و درک جمله از عملکرد قوای عمودی (مدول) ناشی می شود اما تثبیت باور به قوای افقی یا فرآیندهای مرکزی مبتنی است. باز مثال دیگر از نفوذناپذیری مدول بینایی، شما چوب فرورفته در آب را شکسته می بینید اما نظام باور شما، شکستگی چوب را نمی پذیرد، و نکته قابل توجه این است که این باور ، خطای حسی شما را مرتفع نمی کند. نکته آخر اینکه چه شواهدی برای نظریه مدولار است.
شواهد نظریه پیمانه ای ذهن
۱. همسویی با نظریه محاسباتی ذهن که ماهیت ذهن را بازنمایی های نمادین و تفکر را انجام عملیات صوری بر نمادها می داند. عملیاتی که صرفا به نحو نمادها حساس است و فارغ از مختصات معناشناختی اعمال می شود و امروزه واقع بینانه ترین دیدگاه درباره ذهن است. با پذیرش نظریه محاسباتی، بسیار دشوار است که ساختار بنیادین ذهن را پیمانه ای ندانیم.
۲. همسویی با روانشناسی تکاملی. این دسته از روانشناسان نه تنها به پیمانه های ادراکی (perceptual) باور دارند بلکه به جد معتقدند که پیمانه های مفهومی (conceptual) وجود دارند که نحوه عمل ذهن را در حوزه باورها، تصمیمات و انتخاب ها از پیش هدایت می کنند؛ برای نمونه، ترجیح یاری رسانی به افراد دارای قرابت های ژنتیکی یا همسرگزینی (کتاب مشهور «ژن خود خواه» داوکینز که نشان می دهد ما حمّال ژن های خود هستیم. رسالت اصلی ارگانیسم، انتقال ژن و به اشتراک گذاردن صحیح آن است و وقتی به این جمع بندی! رسید که این کالبد زایایی خود را ازدست داده و یا اینکه به رسالت خود که همانا انتقال ژن است، جامع عمل پوشانده است، آنگاه فرآیند کهولت و مرگ برنامه ریزی شده فعال می شود). تکامل گرایان برای شکل گیری پیمانه ها، ریشه های تکاملی قائلند.
۳. شواهد رشدی یا تحولی. کودکان خردسال در برخی حیطه های مفهومی نظیر فیزیک، روانشناسی و از برخی جهات زیست شناسی، توانایی های خوبی از خود نشان می دهند. مسأله تبیین این مسأله است که چگونه کودکان خردسال می توانند بر پایه شواهد بسیار اندک و ظرف مدت کوتاهی این همه دانش بیندوزند (همان مسأله افلاطون یا استدلال بر اساس فقر محرک). برای مثال چامسکی که آموزش اولیه اش در حوزه ریاضیات عالی است، نشان داده است که قواعد نحوی زیرساز زبان از دشوارترین شعب ریاضی دشوارتر است و سوال می کند چگونه خردسالان، در زمان به غایت کوتاه بر زبان چیره می شوند. به همین خاطر ایشان اشاره می کند که فراگیری زبان استعاره خوبی برای این فرآیند نیست و به جای آن از استعاره رسش (maturation) استفاده می کند و قائل به اندام های ذهنی (پیمانه ها) است که هر کدام بنیاد ژنتیکی –عصب شناختی، تاریخچه تحولی و دستگاه محاسباتی خاص خود دارند. زبان یکی از این اندام ها است. می دانید که چامسکی انسان را یک «حیوان یا جانور نحوی» می داند؛ تمامی کوشش ها برای آموزش زبان به حیوانات دیگر به شکست فاحش انجامیده است.
۴. شواهد آسیب شناختی و بالینی. گزارش های نسبتاً زیادی ارائه شده است از مهارت های فوق العاده زبان در عقب ماندگان ذهنی. روندال و ادواردز (۱۹۹۷) در کتابی با عنوان «زبان در عقب ماندگی ذهنی» به پژوهش های مختلفی اشاره می کنند که مؤید پیمانه ای بودن زبان است. این گزارش ها از یکسو، استقلال رشد زبانی از سایر حیطه های شناختی و از سوی دیگر پیمانه ای بودن نظام های فرعی زبان همچون واج شناسی و نحو را به اثبات می رسانند. از جمله گزارش های مذکور در این کتاب می توان به گزارش هدینوس اشاره کرد که در آن، تعدادی از کودکان مبتلا به هیدروسفالی علی رغم اختلالات عمیق شناختی، در یادگیری و کاربرد کلمات و استفاده از ساخت های نحوی پیچیده، مشکلی ندارند. گزارش دیگر از سوی یامادا در سال ۱۹۹۰ ارائه شد. موضوع این گزارش که در کتابی با نام «لورا، شاهدی برای ساختار پیمانه ای زبان» معرفی شده است، عقب مانده ذهنی است به نام لورا که با بهره هوشی ۴۰، از نظر توانایی های واجی، تکواژشناختی و نحوی در سطح پیشرفته ای قرار دارد. کتاب مهم دیگر از سوی اسمیت و تسیمپلی (۱۹۹۶) با عنوان «ذهن یک عقب مانده با استعداد» به نگارش درآمده است و موضوع آن توانایی های کریستوفر است. فردی با بهره هوشی ۷۵ که در مدرسه کودکان استثنایی درس خوانده است و می تواند به ۱۵ تا ۲۰ زبان مختلف بخواند، بنویسد و ترجمه کند. گفته می شود که کریستوفر برای فراگیری یک زبان، به یک تا سه ماه نیاز دارد آنگاه به آسانی بدان زبان صحبت می کند. عکس روند نیز دیده می شود کودکان مبتلا به آسیب ویژه زبان، یعنی کودکانی که به رغم داشتن شنوایی سالم، مهارت های حرکتی طبیعی و بهره هوشی بهنجار، در فراگیری و کاربرد طبیعی زبان دچار مشکل می شوند.
۵. شواهد از مبتلایان به اختلال طیف اوتیسم. طیفی از مبتلایان به این اختلال علیرغم داشتن هوش بهنجار، در درک و انتساب حالات روانی به خود و دیگران (روانشناسی عامیانه،folk psychology) دچار مشکل می باشند و توانایی ذهن خوانی (theory of mind) بسیار اندکی دارند. به عکس کودکان مبتلا به سندرم ویلیامز از نظر اجتماعی و مهارت کلامی در حد خوبی هستند اما مشکلات شدیدی در حیطه حل مسایلی دارند که نیاز به استدلال فضایی و فیزیک عامیانه (folk physics) دارد. علاوه بر این برخی از مبتلایان به سکته مغزی، در به کار گیری مفاهیم مربوط به موجودات زنده دچار آسیب هستند امری که حکایت از آن دارد که بخش هایی از مناطق مغزی مربوط به نظام بیولوژی عامیانه (folk biology) ایشان آسیب دیده است. حتماً می دانید که دو اعجوبه قرن بیستم یعنی آلن تورینگ و لودویک ویتگنشتاین از سوی روانپزشکان تشخیص اختلال آسپرگر دریافت کرده اند؛ هر دو با تمایلات شدید همجنس خواهانه و هر دو در تنظیم روابط اجتماعی ناموفق. مقالات جالب توجه ای در این زمینه در دسترس است.
دکتر عباس بخشی پور
پسورد فایل : ندارد گزارش خرابی لینک
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.